-‘๑’-ﬤسـ ـ ـتــهـ ـآے یـפֿـ زﬤه-‘๑’-
دوری از من! اما… به تو اندیشیدن را،عادتی ساخته ام بهر تنهایی خویش…
گـفتم:مـیــــرے ؟
گفت:آره
گفتم:منـــم بـیام؟
گفت:جایـےڪه من میـــــرم جاے 2 نفره نه 3 نفر
گفتم:برمے گردے ؟
... فقط خنــــــدید.....
اشـڪ توے چشمام حلقــــــه زد
سرمو پایین انداختــــم
دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد
گفت:مـیرے؟
گفتم:آره
گفت:منــــم بیام؟
گفتم:جایـےڪه من میرم جای 1 نفره نه 2 نفر
گفت:برمے گردے؟
گفتم:جایـےڪه میرم راه برگشـــــــت نـداره
من رفتم اونــم رفت
ولــے
اون مدتهاست ڪه برگشــــته
وبا اشــــــــک چشماش
خاک مزارمو شستـــشو میده
دیدے آخر من را لمــــــــــس ڪردے؟
ولے حیف ڪه "سنگ قبر من احساس ندارد"
نوشته شده در جمعه 30 خرداد 1393برچسب:احساس,دو نفره,مرگ,بالاتر از سیاهی,غمگین,عاشقونه, ساعت
11:46 توسط Ḡøʟℯ ¥αḱн| دلت میاد نظر ندی؟ |